دخترواقعی

close
آخرین مطالب
  • تبلیغ شما در اینجا
  • طراحی سایت شخصی
  • طراحی سایت فروشگاهی
  • طراحی سیستم وبلاگدهی
  • سیستم سایت ساز اسلام بلاگ
  • مگا برد - پلتفرم خرید اینترنتی قطعات موبایل مگابرد
  • تحلیل و نمودار سازی فرم های پلاگین گرویتی وردپرس
  • اولین تولید کننده پلاگین های مارکتینگ و سئو کاملا ایرانی
  • اولین پلاگین دیجیتال مارکتینگ وردپرسی
  • نوید چت|❣️ ✈|نویدچت
    ورود شما به سایت کوچک مان را خیر مقدم عرض می نماییم.
    به دلیل بروز بودن سایت لطفا از سایر صفحات وب هم دیدن نمایید.

    تبلیغات هزینه نیست بلکه زمینه سازی برای معرفی وب خود به دیگران و درآمد زایی برای شماست .
    سفارش تبلیغات سفارش تبلیغات سفارش تبلیغات سفارش تبلیغات

    چت باکس




    captcha


    آرشیو
    1403
    1402
    1401
    آمار
    آمار مطالب
    کل مطالب : 18
    کل نظرات : 0
    آمار کاربران
    افراد آنلاین : 1
    تعداد اعضا : 0

    آمار بازدید
    بازدید امروز : 4
    بازدید دیروز : 3
    ورودی امروز گوگل : 0
    ورودی گوگل دیروز : 0
    بازدید هفته : 12
    بازدید ماه : 80
    بازدید سال : 684
    بازدید کلی : 1855

    اطلاعات شما
    آی پی : 3.16.137.108
    مرورگر : Unknown AppleWebKit
    سیستم عامل : Search Bot
    امروز : یکشنبه 30 اردیبهشت 1403
    جستجو
    امکانات جانبی
    درباره ما
    نوید چت|❣️ ✈|نویدچت
    نوید چت|❣️ ✈|نویدچت|ابهترین چت روم برای خوشگلا و مشگلا بپر داخل ببین چه عالیه
    تبلیغات



    دخترواقعی

    دختر دانش‌آموزی صورتی زشت داشت؛ دندان‌هایی نامتناسب با گونه‌هایش، موهای کم‌پشت و رنگ چهره‌ای تیره.
    روز اولی که به مدرسه جدید آمد، هیچ دختری حاضر نبود کنار او بنشیند.
    نقطه مقابل او دختر زیبارو و پولداری بود که مورد توجه همه قرار داشت.
    او در همان روز اول مقابل تازه‌وارد ایستاد و از او پرسید: می‌دونی زشت‌ترین دختر این کلاسی؟ یک دفعه کلاس از خنده ترکید… بعضی‌ها هم اغراق‌آمیزتر می‌خندیدند.
    اما تازه وارد با نگاهی مملو از مهربانی و عشق در جوابش جمله‌ای گفت که موجب شد در همان روز اول، احترام ویژه‌ای در میان همه و از جمله من پیدا کند: «اما بر عکس من، تو بسیار زیبا و جذاب هستی.»
    او با همین یک جمله نشان داد که قابل اطمینان‌ترین فردی است که می‌توان به او اعتماد کرد و لذا کار به جایی رسید که برای اردوی آخر هفته همه می‌خواستند با او هم گروه باشند.
    او برای هر کسی نام مناسبی انتخاب کرده بود؛ به یکی می‌گفت چشم‌عسلی و به یکی ابروکمانی و… به یکی از دبیران، لقب خوش‌اخلاق‌ترین معلم دنیا و به مستخدم مدرسه هم محبوب‌ترین یاور دانش‌آموزان را داده بود.
    آری ویژگی برجسته او در تعریف و تمجیدهایش از دیگران بود که واقعاً به حرف‌هایش ایمان داشت و دقیقاً به جنبه‌های مثبت فرد اشاره می‌کرد.
    مثلاً به من می‌گفت بزرگترین نویسنده دنیا و به خواهرم می‌گفت بهترین آشپز دنیا! و حق هم داشت، آشپزی خواهرم حرف نداشت و من از این تعجب کرده بودم که او توی هفته اول چگونه این را فهمیده بود.
    سال‌ها بعد وقتی او به عنوان شهردار شهر کوچک ما انتخاب شده بود به دیدنش رفتم و بدون توجه به صورت ظاهری‌اش احساس کردم شدیداً به او علاقه‌مندم.
    ۵ سال پیش وقتی برای خواستگاری‌اش رفتم، دلیل علاقه‌ام را جذابیت سحرآمیزش می‌دانستم و او با همان سادگی و وقار همیشگی‌اش گفت: برای دیدن جذابیت یک چیز، باید قبل از آن جذاب بود!
    در حال حاضر من از او یک دختر سه ساله دارم، دخترم بسیار زیباست و همه از زیبایی صورتش در حیرتند.
    روزی مادرم از همسرم سؤال کرد که راز زیبایی دخترمان در چیست؟
    همسرم جواب داد: من زیبایی چهره دخترم را مدیون خانواده پدری او هستم؛ و مادرم روز بعد نیمی از دارایی خانواده را به ما بخشید

    فوم شانه تخم مرغی
    تعداد بازديد : 29 ا تاریخ: پنجشنبه 4 آبان 1402 ساعت: 5:30 ا نویسنده: ا


    بخش نظرات این مطلب



    صفحات سایت

    تعداد صفحات : -1

    ورود کاربران
    نام کاربری :
    رمز عبور :

    » رمز عبور را فراموش کردم ؟
    خبرنامه
    براي اطلاع از آپدیت شدن سایت در خبرنامه سایت عضو شويد تا جديدترين مطالب به ايميل شما ارسال شود
    آخرین نظرات کاربران

    x