- نویسنده : نوید چت||نویدچت|ایلین چت|نویدگپ|نوید گپ
- بازدید : 95 مشاهده

حیف نون میره مکه می خواست گوسفند قربانی کنه، چاقو پیدا نمی کنه گوسفنده رو خفه می کنه
مشاهده پست مشابه : دانلود آهنگ نوید آلبا و موئر و مرژاک به نام ژاپنی
حیف نون میره مکه می خواست گوسفند قربانی کنه، چاقو پیدا نمی کنه گوسفنده رو خفه می کنه
الان تو ماهی از سال هستیم که پدرا وقتـی نصف شب بیدار میشن؛
نه کولر روشنه نه بخاری که خاموش کنن، میرن پنجره رو میبندن۲۰۱۳
نجار پيري بود كه ميخواست باز نشسته شود. او به كار فرمايش گفتكه ميخواهد ساختن خانه را رها كند و از زندگي بي دغدغه در كنار همسر و خانوادهاش لذت ببرد. كار فرما از اينكه ديد كارگر خوبش ميخواهد كار را ترك كند ناراحت شد. او از نجار پير خواست كه به عنوان آخرين كار تنها يك خانه ديگر بسازد. نجار پير قبول كرد اما كاملا مشخص بود كه دلش به اين كار راضي نيست. او براي ساختن اين خانه از مصالح بسيار نا مرغوبي استفاده كرد و با بي حوصلهگي به ساختن خانه ادامه داد.وقتي كار به پايان رسيد، كارفرما براي وارسي خانه آمد. او كليد خانه را به نجار داد و گفت: اين خانه متعلق به توست. اين هديه اي است از طرف من براي تو. نجار يكه خورد. مايه تاسف بود. اگر ميدانست كه خانه اي براي خودش ميسازد، حتما كارش را به گونه اي ديگر انجام ميداد.
كيك بهشتي مادر بزرگ
پسر كوچكي براي مادر بزرگش توضيح ميدهد كه چگونه همه چيز ايراد دارد: مدرسه، خانواده،دوستان و... مادر بزرگ كه مشغول پختن كيك است از پسر كوچولو ميپرسد كه كيك دوست دارد؟ و پاسخ پسر كوچولو البته مثبت است.
- روغن چطور؟
- نه!
- و حالا دو تا تخم مرغ.
- نه مادر بزرگ.
- آرد چي؟ از آرد خوشت ميآيد؟ جوش شيرين چطور؟
- نه مادر بزرگ! حالم از همه شان به هم ميخورد.
- بله، همه اين چيزها به تنهايي بد به نظر ميرسند. اما وقتي به درستي با هم مخلوط شوند، يك كيك خوشمزه درست ميشود. خداوند هم به همين ترتيب عمل ميكند. خيلي از اوقات تعجب ميكنيم كه چرا خداوند بايد بگذارد ما چنين دوران سختي را بگذرانيم. اما او ميداند كه كه وقتي همه اين سختيها به درستي در كنار هم قرار دهد، تنيجه هميشه خوب است. ما تنها بايد به او اعتماد كنيم، در نهايت همه اين پيشامدها با هم به يك نتيجه فوق العاده ميرسند
روزی گاندی در حین سوار شدن به قطار یک لنگه کفشش درآمد و روی خط آهن افتاد. او به خاطر حرکت قطار نتوانست پیاده شود و آن را بردارد. در همان لحظه گاندی با خونسردی لنگه دیگر کفشش را از پای درآورد و آن را در مقابل دیدگان حیرتزده اطرافیان طوری به عقب پرتاب کرد که نزدیک لنگه کفش قبلی افتاد.
یکی از همسفرانش علت امر را پرسید. گاندی خندید و در جواب گفت: مرد بینوائی که لنگه کفش قبلی را پیدا کند، حالا میتواند لنگه دیگر آن را نیز برداشته و از آن استفاده نماید
دختر دانشآموزی صورتی زشت داشت؛ دندانهایی نامتناسب با گونههایش، موهای کمپشت و رنگ چهرهای تیره.
روز اولی که به مدرسه جدید آمد، هیچ دختری حاضر نبود کنار او بنشیند.
نقطه مقابل او دختر زیبارو و پولداری بود که مورد توجه همه قرار داشت.
او در همان روز اول مقابل تازهوارد ایستاد و از او پرسید: میدونی زشتترین دختر این کلاسی؟ یک دفعه کلاس از خنده ترکید… بعضیها هم اغراقآمیزتر میخندیدند.
اما تازه وارد با نگاهی مملو از مهربانی و عشق در جوابش جملهای گفت که موجب شد در همان روز اول، احترام ویژهای در میان همه و از جمله من پیدا کند: «اما بر عکس من، تو بسیار زیبا و جذاب هستی.»
او با همین یک جمله نشان داد که قابل اطمینانترین فردی است که میتوان به او اعتماد کرد و لذا کار به جایی رسید که برای اردوی آخر هفته همه میخواستند با او هم گروه باشند.
او برای هر کسی نام مناسبی انتخاب کرده بود؛ به یکی میگفت چشمعسلی و به یکی ابروکمانی و… به یکی از دبیران، لقب خوشاخلاقترین معلم دنیا و به مستخدم مدرسه هم محبوبترین یاور دانشآموزان را داده بود.
آری ویژگی برجسته او در تعریف و تمجیدهایش از دیگران بود که واقعاً به حرفهایش ایمان داشت و دقیقاً به جنبههای مثبت فرد اشاره میکرد.
مثلاً به من میگفت بزرگترین نویسنده دنیا و به خواهرم میگفت بهترین آشپز دنیا! و حق هم داشت، آشپزی خواهرم حرف نداشت و من از این تعجب کرده بودم که او توی هفته اول چگونه این را فهمیده بود.
سالها بعد وقتی او به عنوان شهردار شهر کوچک ما انتخاب شده بود به دیدنش رفتم و بدون توجه به صورت ظاهریاش احساس کردم شدیداً به او علاقهمندم.
۵ سال پیش وقتی برای خواستگاریاش رفتم، دلیل علاقهام را جذابیت سحرآمیزش میدانستم و او با همان سادگی و وقار همیشگیاش گفت: برای دیدن جذابیت یک چیز، باید قبل از آن جذاب بود!
در حال حاضر من از او یک دختر سه ساله دارم، دخترم بسیار زیباست و همه از زیبایی صورتش در حیرتند.
روزی مادرم از همسرم سؤال کرد که راز زیبایی دخترمان در چیست؟
همسرم جواب داد: من زیبایی چهره دخترم را مدیون خانواده پدری او هستم؛ و مادرم روز بعد نیمی از دارایی خانواده را به ما بخشید
-یارو نصفه شب مزاحم شده بود!!
برداشتم میگم بعله؟؟
میگه خوابیدی؟
میگم نه اینجا هوا روشنه
میگه :عه؟ مگه کوجایی؟؟
گفتم من ایتالیام…
یارو ترسید شارژش تموم بشه قطع کرد دیگه زنگ نزد
امروز مامانم سوپ درست کرد بعد ریخت تو ظرف وگفت بخور ببین نمکش چطوره؟ بعد منم رفتم سمت نمکدون (ولی برنداشتم)گفتم کم نمکه گفت نههههه خوبه که!
منم چون نمکدونو ور نداشته بودم برای اینکه ضایع نشم یه قمقمه رو اپن داشتم خالی بودظرفو گذاشتم
رفتم از یخچال پرش کردم ^_^
دییییی
چیه خو میخواستم ضایع نشم